داستان ملالانگیز روایت خودنوشت فصلهای آخر زندگی پروفسوری پا به سن گذاشته و مشهور به نام نیکلای استپانویچ است. شخصیتی سرشناس، صاحب نشانها و مدالهای متعدد روسی و خارجی، کسی که نام تصویری مجسم میکند از آدمی مشهور، بسیار بااستعداد و بیشک مفید. اما هرچه داستان پیش میرود، این تصویر جذاب رنگ میبازد و بین این نام و صاحبش فاصله میافتد. وسواس همیشگی مواجهه با مرگ، ترس از ناتوانی در ادامه کار تدریس، دغدغههای مالی، دلزدگی از خانواده و روابط خانوادگی، اینهمه پردهای از ملال بر افکار نیکلای استپانویچ میکشند.
0 نظر