از متن کتاب: در کتابهای درسی به جنگ ارج مینهند و وحشت و خرابیهای آن را نادیده میگیرند و از این طریق کینهتوزی را به کودکان تلقین میکنند. من اما میخواهم آشتی بیاموزم نه نفرت، عشق بیاموزم نه جنگ. معرفی کتاب: کتاب "چرا جنگ؟"(1933) جستاری است که حاصل نامهنگاریهای میان "آلبرت آینشتاین"(1879-1955) و "زیگموند فروید"(1856-1939) پیرامون جنگ، علل و عوامل دخیل در آن، تحلیل علمی و روانشناختی این پدیده و راهحل پیشگیری و رفع آن از منظر آموزش و استدلالهای علمی میباشد. فرصتی که در سال 1932 از جانب "انستیتوی بینالمللی همکاریهای معنوی" برای "آلبرت آینشتاین" جهت تبادل نظر با یکی از دانشمندان فراهم شد، سبب ایجاد انگیزه صحبت و تبادل نظر با "زیگموند فروید" پیرامون این مسئله مهم برای او شد. موضوع کتاب: "آینشتاین" اینگونه آغاز میکند: 《آیا در مقابل فاجعه شوم جنگ، راه نجاتی برای بشریت وجود دارد؟》"آینشتاین" از این حقیقت تلخ آگاه بود که با پیشرفت فناوری و علوم جدید، حکومتها و مشتاقان جنگ میتوانند جهان را به سوی نابودی سوق دهند. آنچه بیشتر بر نگرانی و حتی عذاب وجدان او میافزود سوءاستفاده از نظریههای علمی او جهت جنگ افروزی و افزایش بیش از پیش قدرت تخریب جنگ افزارها بود. امری که سبب شد تا او به مبارزه با این پدیده شوم در جهت ترویج صلح برآید. چنانکه طی سالهایی کوششهای بشردوستانه وی بیش از نظریات علمیاش سبب شهرت او بود. "آینشتاین" در تلاش بود تا با نشان دادن علت جنگ در آموزش اشتباه و تربیت نادرست ملتها از سوی حکومتها، بتواند راهحلی عملی مبتنی بر استدلالها و آموزشهای علمی برای جلوگیری و ریشهکن کردن این پدیده مهیب از جوامع بیابد. او عقیدهاش را برای "فروید" نوشت و از او در باب جنگ و راه پیشگیری از آن نظرخواهی کرد. "فروید" اما با بررسی پدیده جنگ از منظر روانشناسی ریشههای این پدیده و میل به آن را بیش از آنکه ناشی از منطق و تعقل آدمی بداند در غرایز و احساسات او میدانست. "فروید" میل انسان به جنگ را ناشی از غریزه تخریبگر انسان میدانست و در نتیجه امیدی به اصلاح و ریشهکن ساختن این خشونت عریان از طریق آموزش و استدلالهای علمی نداشت. مضاف بر این او این غرایز و تمایلات را لازمه ادامه حیات انسان میدانست. غرایز و تمایلاتی که تا به امروز همراه انسان بوده و در آینده نیز به همین منوال خواهد بود. مقایسه و تحلیل: فروید در مقاله دیگری نیز پس از تحلیل روانشناسی تودهها نشان داده بود که چگونه وجود مستبدان میتواند هدایتگر رفتار اوباش و تودهها باشد. تحلیلی که فارغ از درست یا اشتباه بودن آن و حتی فارغ از تایید یا رد آن یادآور نظریه "توماس هابز" در کتاب "لویاتان" میباشد. "توماس هابز" معتقد بود وجود حکومتی مقتدر با اختیارات نامحدود جهت تامین امنیت و تحدید و نظم دادن به میل ویرانگر و نامحدود افراد ضروری است. عقیدهای که میتوان آن را نقطه مقابل مکتب روشنگری در قرن هجدهم اروپا دانست. مکتبی که با تاکید بر تعقل مستقل و پیگیری شیوه علوم طبیعی و تکیه بر فکتهای علمی در تفکر و استدلال تاکید میکرد. روشی که "آینشتاین" نیز راهگشای مشکل بشریت در برابر خشونت ویران کننده و تمایل به جنگ بود.
0 نظر