عنکبوت را به عنوان هنرمند هرگز درنیافته اند, هرچند نازک آرایی اش را درهمه جا گواهند کنار هرجارو و زیر هرپل در هرسرزمین خدا ای فرزند از یاد رفته نبوغ من می فشارم دستت را *** هرگز نمی دانیم که می رویم وقتی روانه ایم در به شوخی می بندیم سرنوشت در پی ما می آید و کلون در را می اندازد و ما را دیگر دیداری نیست *** عشق همه کار می تواند جز احیای مردگان ای بسا چنین کاری نیز درتوان چنان غولی باشد اگر تن را جایگزینی تواند بود. اما عشق خسته است و باید بخوابد گرسنه است و باید بچرد پس ناوگان درخشان را وا می نهد تا به کژ راهه از دیدرس نهان شود *** این که جز عشق هیچ نیست, تنها چیزی است که از عشق میدانیم همین کافی است- بار کشتی باید به قدر گنجایش آن باشد
از متن کتاب
0 نظر