یادتان می آید که میگفتم می ترسم یک آدم مزخرفی مچم رابا این کتابچه و نوشته ی مسخره ی روی جلدش بگیرد و چه فکرها که در موردم نکند!؟ خوب بالاخره امروز همین بلا سرم آمد. حالا که رودریک، برادرم، میداند که دوباره دارم شرح حالم را مینویسم، بهتر است آن را هفت سوراخ قایم کنم. رودریک کتابچه ی شرح حال قبلی ام را پیدا کرده بود . . اما بگذریم. حتی بدون دردسرهای رودریک هم تابستانم مزخرف بود. هر کاری میکنید بکنید، اما از من نپرسید که تابستانم را چطور گذراندم، چون به هیچ وجه من الوجوه حاضر نیستم در موردش حرف بزنم!
0 نظر