ای عزیز!راست می گویم.من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام.قلمم را دیده ام چنان که گویی بخشی از دست راست من است؛ و کاغذ را.من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام. من اینجا «من» را دیده ام __ که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است، همیشه ی خدا، که زندان را پذیرفته، باور کرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنها پنجره اش که بسیار بالاست دل خوش کرده...
0 نظر