سرمایهداری بدون تردید دغدغهای مهم برای نظریه اجتماعیِ سالهای پس از قرن هجده و شاید از برخی جهات، مهمترین دغدغۀ آن بوده است.من در این نوشتار سعی دارم مفهوم سرمایهداری را از رهگذر بررسی دقیق آثار کارل مارکس و ماکس وبر مورد واکاوی قرار دهم، دو اندیشمندی که به گواه همگان بزرگترین نظریهپردازان اجتماعی سرمایهداری به شمار میروند.
هدف اصلی من در این کتاب ارایه شرحی دقیق، و گاه نقادانه، از جامعهشناسی سرمایهداری و مدرنیتهای است که خود مارکس و وبر آن را مطرح کردهاند. باورم بر این است که این مهم به درک بهتر جهانی که در آن زندگی میکنیم کمک خواهد کرد.
دغدغه کتاب نه اقتصاد که از آن مهمتر، همین جامعهشناسی سرمایهداری است: به عبارتی، اشکال جامعهمندی و سوبژکتیویتهای که این پدیده ارایه میکند و محملی مهم برای کلیتبخشی به دست میدهد. در ادامه استدلال خواهم کرد که برخلاف تفسیر رایج، اشتراکات نظری مارکس و وبر در این حیطۀ کاری مهمتر از نقاط افتراقشان است (و این اهمیت برای جامعهشناسی به مراتب بیشتر است).
سعیام بر این است که این مشترکات را، به ویژه با توجه به مساله طبقه و بوروکراسی، به تفصیل نشان دهم. امیدوارم این مهم سبب نشود تفاوتهای مارکس و وبر را کوچک جلوه دهم، هرچند تردید دارم این شرح و تفسیر بتواند طرفداران پرشور هر دو طرف را راضی کند.
اما جمعبندی من در کتاب حاکی از آن است که آنچه معمولاً به «مناظره مارکس- وبر» نامبردار گشته در واقع ندیدن جنگل به خاطر وجود درختان است. امیدم بر این است که برخی از خوانندگان در این نکته با من همراه باشند که مدتها از زمان بازنگری در قطعیتهای نخنماشدۀ دانشگاهی سپری شده است، چیزی که در اینجا معتقدم مسبوق به سابقه و بسیار وامدار کارهای دیگر نویسندگان از جمله مقاله کلاسیک کارل لوویت (1982) است؛ اثری که به زعم من، همچنان بهترین مطالعهای است که در مقایسه مارکس و وبر به رشته تحریر درآمده است.
0 نظر