در کتاب‌فروشی /در تئاتر

کد شناسه :157877
10% OFF
در کتاب‌فروشی /در تئاتر

هاتف: در حالی که شهرزادی حواسش به در نیست آقا کتاب اشباح ایبسن ترجمه ی داوود هاتف رو دارین؟ شهرزادی: نه تموم کردیم. در همین حین بر می گردد و به در نگاه می کند. لحظه ای به تازه وارد خیره می ماند. او را به جا می آورد. جا می خورد به… شازده کوچولو کی اومدی تو پسر؟ هاتف می آید تو مغازه و دستهایش را از هم باز میکند جون تو همین الان از فرودگاه شهرزادی به طرف او می رود و بغلش میکند هنوز خونه نرفتم… (روبوسی میکنند) شهرزادی از شب عید منتظرتم داوود جونم…. هاتف دل به دل راه داره آقا قاسم… شهرزادی بیا بشین… بیا بشین… هاتف روی صندلی می نشیند کجاها بودی ؟ چه ها کردی؟ هاتف الان نه میام برات مفصل تعریف میکنم. ولی فعلا یه چیزی آوردم ببینی حالشو ببری. شهرزادی ناقلا سوغاتی آوردی؟ هاتف بله بله… از توی کیفش پوشه ی جلد سختی در می آورد. پوشه با نخ بسته شده نخ را باز میکند بیا اینجا… شهرزادی به طرف او می رود. توی پوشه را نگاه میکند ببین چی برات آوردم… نسخه ی دکتر برات آوردم… 

 

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر