هنگام دیدن این گزارش با خود گفته بود چه وحشتناک شکی نیست که وحشتناک بود همچنان که دیدن فحطی و گرسنگی در اتیوپی وحشتناک است. اما آنیس چه؟ مگر تجسم او در حالی که روی پلههای کلبهای که باغ نشسته و مدام با صدایی آرام میگوید شوهرش هیچ وقت سبیل نداشته است وحشتناک نیست؟ سالها از پی هم خواهند گذشت و او زنی جا افتاده خواهد شد سپس پیرزن خواهد شد و همچنان این جمله را تکرار خواهد کرد.
پرسش سادهای که پاسخش بدیهی به نظر میرسد به آسانی میتواند به هزارتویی مخوف از فرضیات و استدلالهای کور بدل شود به کابوسی که دیوار میان واقعیت و خیال را میشکافد و آدمی را با رازهایی تصور ناشدنی و هول انگیز روبه رو میکند که نه در عالم واقع و نه در اقلیم پندار نمیتوان از آنها نشانی جست. شاید بتوان مسخ کافکا را نخستین راهنمای ورود به چنین جهانی دانست، اما آنچه زندگی قهرمان رمان سبیل را زیرورو میکند به یک دگردیسی غریب، که شوخی پیش پا افتادهای در بستر زندگی هر روزه است. اثر چالش برانگیز کار و حقیقتی را پیش روی خواننده مینهد که همچون سایهی مرغ پران دست یافتنی مینماید اما هرگز به دست نمیآید، حقیقتی هراسناک که با جبری محتوم واقعیت دلپذیر را درهم میکوبد.
0 نظر